شخصیت‌های شیشه‌ای

تحلیلی بر شخصیت‌های نمایشنامهٔ باغِ‌وحش شیشه‌ای اثر تنسی ویلیامز

نویسنده: مریم رئیس‌دانا – آمریکا

برگردان: آتوسا زرین‌کوب – همیلتون

باغ‌ِوحش شیشه‌ای نوشتهٔ تنسی ویلیامز (۱۹۸۳-۱۹۱۱)، درامی ‌مدرن است در هفت پرده با پنج شخصیت. شخصیت‌های اصلی این نمایشنامه عبارت‌اند از تام وینگفیلد (پسرخانواده، شخصیت اصلی، راوی داستان)، آماندا وینگفیلد (مادر خانواده)، لورا وینگفیلد (دختر معلول خانواده)، جیم (دوست تام) و دستِ آخر پدر خانواده که البته حضور فیزیکی ندارد، اما عکسش بر دیوار خانه است.

خانوادهٔ وینگفیلد در آپارتمانی اجاره‌ای و کوچک که پلکان اضطراری هم دارد، زندگی می‌کنند؛ آپارتمانی احاطه‌شده با واحدهای مسکونی خیلی کوچک که همسایه‌ها ساکن آن هستند. هیچ‌یک از سه شخصیت اول نمایشنامه، یعنی آماندا، تام و لورا، نگاه دقیق و واقعی به زندگی ندارند. هر سهٔ این آدم‌ها، با وجود اینکه کنار هم و زیر یک سقف زندگی می‌کنند، ولی در واقع، فاصلهٔ زیادی با یکدیگر و با دنیای بیرون از خود دارند. از میان مرارت‌ها و رنج‌ها، تقدیر ناخوشایند خانوادهٔ وینگفیلد در حالی نشان داده می‌شود که امکانی برای تغییر آن وجود ندارد. به‌طورکلی، باغ‌ِوحش شیشه‌ای به تصویر کشیدن جدال انسان است برای تشخیص واقعیت از توهم، و نیز نمایش تنهایی حاصل از این جدال، و باز تلاش انسان برای گریز از این تنهایی. ویلیامز در باغ‌ِوحش شیشه‌ای، توصیف‌گر بن‌مایهٔ گریز است تا نشان دهد چگونه افراد گاهی واقعیت‌های زندگی جاری خود را انکار می‌کنند و از ترسِ شکست، تن می‌دهند به فرار. از زیر بار مسئولیت‌ها شانه خالی می‌کنند تا سختی نکشند. آن‌ها در ترس از شکست تا جایی پیش می‌روند که از هرگونه تغییری در زندگی‌شان سرباز می‌زنند.

تحلیلی بر شخصیت‌های نمایشنامهٔ باغِ‌وحش شیشه‌ای اثر تنسی ویلیامز
تنسی ویلیامز (۱۹۸۳-۱۹۱۱)

آماندا، مادر خانواده، در گذشته‌اش زندگی می‌کند و با خاطره‌گویی‌های مداوم آن دوران سعی دارد از زندگی مرارت‌بار فعلی فاصله بگیرد و نگرانی‌هایش نسبت به آینده را فراموش کند. او گرچه متوهم نیست، اما زندگی‌اش در توهم می‌گذرد. فکر و ذکر آماندا در گذشته‌اش در بلومانتین مانده است، جایی که به‌عنوان دختری جوان با زیبایی جنوبی زبانزد همگان بود. هرچند وقت یک‌بار، آماندا خاطراتش را برای لورا و تام بازگو می‌کند: «بعد از ظهر یکشنبه روزی در بلومانتین برای مادرتان هفده خواستگار آمد» (ویلیامز، ۶۸۰). از میان خیل خواستگاران پولدار و سرشناس، آماندا با آقای وینگفیلد ازدواج می‌کند. آقای وینگفیلد مرد خوش‌تیپی بود که در شرکت مخابرات کار می‌کرد. چند سال بعد وقتی بچه‌ها هنوز خیلی کوچک بودند، پدر در حالی آماندا را ترک کرد که او کاملاً از نظر مالی به شوهرش وابسته بود. آماندا بعدها این وابستگی را به پسرش تحمیل می‌کند. در خلال این سال‌ها، آماندا هرگز حاضر به رویارویی با سختی‌های زندگی به‌عنوان مادری تنها نمی‌شود. او فقط به خاطرات زندگی اشرافی گذشته‌اش پناه می‌برد و این موضوع به شکل جدی در طول زمان باعث اذیت و آزار فرزندانش می‌شود. «ناتوانی آماندا، تنها سرپرست خانواده، در پذیرفتن واقعیت و موقعیت جدیدش پس از فرار شوهر از خانه، باعث می‌شود تا هر دو فرزندش را به شکل‌های مختلفی قربانی شرایط کند» (سینگل، ۱۵۹).

آماندا هم مانند بیشتر مادرهای دنیا دلش می‌خواهد که همه‌چیز در خانواده‌اش عالی پیش برود، ولی توانایی رویارویی با واقعیت را ندارد‌. او نمی‌تواند معلولیت دختر زیبا و دوست‌داشتنی‌اش را بپذیرد. حتی به لورا اجازه نمی‌دهد تا کلمهٔ معلول را بر زبان بیاورد. گاه، هر دو فرزند را برای کوچک‌ترین حرف در مورد وضعیت جسمی‌ لورا سرزنش می‌کند: «لورا! چرند نگو! بارها به تو گفته‌ام که هرگز نباید این کلمه را به‌کار ببری، تو چلاق نیستی، فقط یک ایراد کوچولو داری» (ویلیامز، ۶۸۴). علاوه بر این، در یکی از موقعیت‌های نادری که تام و آماندا به جای بحث و جدل، فرصت صحبت یافته بودند، تام سعی کرد به مادرش بگوید که لورا در چشم دیگران غیرعادی است و بهترست که او این مسئله را بپذیرد. تام به مادرش می‌گوید: «با واقعیت‌ها روبه‌رو شو» (همان: ۶۹۷). در واقع روش غیرمنطقی آماندا در مواجهه با شرایط فعلی به‌طور واضح بر تام و لورا تأثیر گذاشته است. لورا اعتمادبه‌نفس کافی را برای حضور در اجتماع ندارد و تام خسته و ناامید از وظایف و مسئولیت‌هایی است که بر دوش می‌کشد.

رفتارهای دوگانه آماندا، از او شخصیتی دوگانه نیز می‌سازد، ترکیب هم‌زمان مادری که هم سلطه‌جوست و هم پریشان‌احوال. تأثیرش بر تماشاگر نیز دووجهی است؛ با حماقت‌هایش تماشاگر را به خنده می‌اندازد و وقتی تلاش می‌کند تا بال‌های شکسته‌اش را ندیده بگیرد (همان بال‌هایی که سعی می‌کند از آن‌ها مأوایی برای فرزندانش بسازد)، تماشاگر با او همدلی می‌کند.

از سوی دیگر، ریشهٔ گریزهای تام و چه بسا ناتوانی‌های او در حصول موفقیت در کارهایش، ناشی از ترسش در پذیرفتن نقش نان‌آور و سرپرست خانواده است. تام در عین حال که جوانی بیست و دو ساله، و مشتاق شعر و شاعری است، مجبور است در یک انبار کالا هم کار ‌کند تا خرج خانواده را نیز بدهد. همان نقشی که آماندا از شانزده سال پیش به او تحمیل کرده است، یعنی از زمانی که شوهرش آن‌ها را وانهاد و رفت. «آماندا با سپردن نقشی نامتناسب به پسرش، یعنی نقش پدری یا سرپرستی خانواده، او را قربانی می‌کند» (سینگل، ۱۵۹).

علاوه بر این، آماندا کاری می‌کند تا تام مجبور شود از پیگیری هدف‌ها و آرزوهایش دست بکشد. او حتی به کوچک‌ترین بخش‌های حریم خصوصی و آزادی‌های فردی تام احترام نمی‌گذارد. این روابط سلطه‌جویانه و کنترل‌کنندهٔ مادر، تام را چنان تحت فشار می‌گذارد تا مسئولیت سنتی دیگری را هم بپذیرد؛ یعنی پیدا کردن خواستگاری برای خواهرش. تام برای تحمل این فشارهای فزاینده به نوشیدن هر روزهٔ الکل پناه می‌آورد. هر روز بیش‌تر از روز قبل، به بهانهٔ سینما رفتن تا دیروقت شب، از آن خانهٔ فلک‌زده فاصله می‌گیرد، حتی شعرهایش را در محل کارش پنهان می‌کند و از تصمیمش مبنی بر پیوستن به «اتحادیهٔ دریانوردان بازرگان» هیچ صحبتی با خانواده‌اش نمی‌کند. همهٔ این عوامل باعث می‌شود تا او از این جدال هر روزهٔ وحشتناک فرار کند، چرا که امکان ندارد بشود هیچ قسمت از این زندگی ملال‌آور را بهبود بخشید. جایگاه تام در این نمایشنامه، مانند شخصیت قهرمان آثار تراژیک است، اما «چون نمایشنامه باغ‌ِوحش شیشه‌ای درباره یک خانوادهٔ غیرنرمال است، در نتیجه این داستان نه قهرمان دارد و نه شخصیت شرور به سبک و سیاق آثار کلاسیک تراژیک» (همان: ۱۵۲). به‌عبارت دیگر، در باغ‌ِوحش شیشه‌ای با تعدادی «ضد قهرمان» یا «قهرمان‌های مدرن تراژیک» رو‌به‌روئیم. آخرین فرار تام در صحنهٔ آخر اتفاق می‌افتد. وقتی که بالاخره از پلکان اضطراری، خانه و خانواده را برای همیشه ترک می‌کند و این رفتارش به‌شدت یادآور کنش یا فرار پدر است در شانزده سال پیش. پلکان اضطراری، که نمادی است از فرار انسان از خطر به‌هنگام ضرورت، برای تام نیز راهی است برای دور شدن از جدال‌های روزانهٔ بی‌حاصل. تام توان ماندن در این خانهٔ مرده را ندارد، جایی که مادرش روز‌به‌روز هیستریک‌تر و عصبی‌تر می‌شود. تام می‌خواهد خود واقعی‌اش باشد: شاعری که دور جهان می‌گردد. اما در نهایت و در پایان روایت، تماشاگر متوجه می‌شود که او عمیقاً برای این فرار و تنها گذاشتن خواهرش دچار عذاب وجدان می‌شود.

تحلیلی بر شخصیت‌های نمایشنامهٔ باغِ‌وحش شیشه‌ای اثر تنسی ویلیامز

لورا نه فقط به‌لحاظ جسمی‌ معلول است، بلکه از نظر شخصیتی هم نقص‌هایی دارد. در واقع یادآوری خاطرات مادر دربارهٔ خواستگاران و طرفداران ستایشگرش و همچنین فشار نگاه‌های بیرونی یا اجتماعی، چنان اعتمادبه‌نفسش را متزلزل کرده که در برآوردن انتظارات و رضایت مادرش ناموفق است، در نتیجه برای فرار از این واقعیت به مجموعهٔ باغ‌ِوحش شیشه‌ای خود پناه می‌برد. لورا از سنین کودکی به شکل افراط‌گونه‌ای خجالتی است. او به‌طور دائم حس گناه دارد و خود را بابت نقص فیزیکی‌اش سرزنش می‌کند. شبی، جیم دوست تام میهمانشان است. آماندا تام را مجبور کرده است برای خواهرش خواستگار جور کند. جیم کسی نیست جز هم‌کلاسی سابق لورا. همان شب لورا نزد جیم اعتراف می‌کند «بالارفتن از پله‌ها (ی آن مدرسه) خیلی برایم سخت بود، چون آتلی که به پایم داشتم خیلی سر و صدا می‌کرد» (ویلیامز، ۷۰۸ ). وقتی جیم می‌گوید که «‌هیچ‌وقت متوجه صدای آتل‌ها نشده بود»، لورا مجدداً تأکید می‌کند که «ولی برای من مثل صدای رعد گوش‌خراش بود» (همان: ۷۰۸).

از نگاه لورا صدای بالارفتن از هر پله با آن آتل بسته به پایش یادآور نقص عضو اوست. بعد از این گفت‌وگو، جیم تحلیل جالبی از شخصیت لورا دارد. به لورا می‌گوید «عقدهٔ حقارت» (ویلیامز ۷۱۰) در تو آن‌قدر عمیق است که حتی نمی‌توانی شش سال بعد از ترک مدرسه و دیپلم نگرفتن کلاس‌های ماشین‌نویسی را تمام کنی، چون در روز امتحان این کلاس از شدت خجالت و اضطراب کف سالن بالا می‌آوری، و کلاس‌های ماشین‌نویسی را هم ترک می‌کنی. (همان:۶۸۳‌).

لورا قادر به تطبیق خود با معیارهای اجتماع نیست و از طرفی نمی‌تواند انتظارات مادر را برآورد، بنابراین کم کم از دنیای واقعی فاصله می‌گیرد و به مجموعهٔ شیشه‌ای‌اش پناه می‌برد.

از منظر لورا امن‌ترین نقطهٔ دنیا همان گوشهٔ آپارتمان در کنار مجموعهٔ شیشه‌ای است، جایی که او از قضاوت‌ها و تحقیرها در امان می‌ماند. این مجموعهٔ شیشه‌ای شامل «ظریف‌ترین حیوانات دنیا» (همان: ۷۱۰) است، که به شکلی نمادین تصویری از شخصیت شکنندهٔ لورا نیز هست. در گفت‌وگو با جیم، لورا به یکی از این حیوانات در باغ‌ِوحش شیشه‌ای اشاره می‌کند و می‌گوید: «این یکی از همه پیرتر است، تقریباً سیزده سالش است» (همان: ۷۱۱). سیزده سال پیش، وقتی لورا یازده ساله بوده مشکل انزواطلبی‌اش شروع می‌شود تا این که به‌مرور او خودش هم همانند یکی از همین حیوانات شیشه‌ای‌اش شکننده می‌شود. لورا در حریم شخصی‌ و در کنار اشیای کوچکش، چیزی دارد که در دنیایی واقعی از آن محروم است: اعتمادبه‌نفس. در واقع تا زمانی که لورا میان حیوانات شیشه‌ای خود است، دختری‌ست شوخ‌طبع، سرزنده، زیبا و منحصربه‌فرد. دور از این دنیا، لورا انسانی است شکننده، ناموفق و تنها. این حس کاذبِ هویتی، موجب تداوم انزواطلبی او می‌شود.

در پایان می‌توان گفت که نمایشنامهٔ باغ‌ِوحش شیشه‌ای، اثر تنسی ویلیامز، درامی‌ به غایت تراژیک است که نمی‌توان هیچ‌یک از شخصیت‌های آن را قهرمان داستان دانست. همهٔ آن‌ها آرزو دارند تا از زندگی ناخوشایند خود رهایی پیدا کنند، ولی هیچ‌کدام قادر به تغییر سرنوشت محتوم یا گریز از آن نیستند. شخصیت‌های این اثر در تقلا برای تغییر شرایط زندگی‌شان به‌طور مداوم واقعیت را نادیده می‌گیرند، آن را انکار یا از آن فرار می‌کنند، و در نهایت فقط تداوم رنج و محنت نصیب آن‌ها می‌شود. نتیجهٔ تمام تلاش‌های بیهوده‌شان، چیزی جز زندگی ازدست‌رفته و رابطه‌های ویران نیست. نمایشنامهٔ باغ‌وحش شیشه‌ای، تصویری تمام و کمال از افرادی است که همواره از هویت، خانمان و جامعه‌شان ناراضی و دلسردند. این قهرمانان مدرن تراژیک، قربانیانی‌اند بدون توشه‌ای برای آینده و دور از هر گونه اتصالی به زندگی فعلی‌شان. خانواده‌ای معلول و ناتوان از روبه‌رویی با واقعیت‌ سخت و زشت زندگی؛ خانواده‌ای علیل.


Works Cited

Single, Lori Leathers. “Flying the Jolly Roger: Images of Escape and Selfhood Tennessee Williams’s The Glass Menagerie.” Critical Insights: Tennessee Williams, Book Chapter, Salem Press, Oct. 2010, pp. 148-170. Date Accessed 21 April 2018.‎

web.b.ebscohost.com.chaffey.idm.oclc.org/lrc/detail/detail?vid=2&sid=3d57524c-049a-4a99-8b99-8c6501722602%40sessionmgr103&bdata=JnNpdGU9bHJjLXBsdXM%3d#db=lkh&AN=57353826

Tennessee, Williams. “The Glass Menagerie.” Literature and the Writing Process. Ed. Elizabeth McMahan et al. 11th ed. Pearson, 2018. Print. PP, 677-717.‎

ارسال دیدگاه